بی‌حوصلگی، بی‌انگیزگی و تنبلی

امروز من به بی‌حوصلگی و تقریبن بیهودگی گذشت. برای این‌که حداقل یک روز هم پایبند باشم به تصمیمم (نوشتن روزی یک نوشته حتی شده چند خط) در مورد بی‌حوصلگی می‌نویسم. توی وبلاگ فلسفیدن اشاره‌هایی به این مساله شده بود که البته الان محتویاتش یادم نیست. ولی خیلی جاها بهش اشاره شده.

متاسفانه من آدمیم که راه‌حل‌ها رو می‌دونم (یا چیزهایی که شانس راه‌حل بودن رو دارن) ولی خودم بهشون عمل نکردم و یا تلاش‌هام شکست خوردن. در مورد ملال هم حدس می‌زنم کلید ماجرا در moody رفتار کردنمون باشه. وقتی عادت کنیم به انجام کارها وقتی حس انجام‌شون هست، تمایل به هیچ‌کاری نکردن (و مصرف کم‌تر انرژی) کم‌کم باعث می‌شه وقت‌هایی به وجود بیاد که حس هیچ‌کاری نباشه. (لازمه بگم این حرف‌ها همین الان داره استخراج می‌شه و ممکنه مدت زمانی بعد دیگه نظر من این نباشه.)

ولی نمی‌دونم چرا اگر حس هیچ‌کاری نیست، حس بد و دیوانه‌کننده‌ای به وجود میاد. شاید به خاطر عذاب وجدان کارهایی باشه که باید انجام بدیم (یا دوست داریم انجام بدیم، مثلن خوندن یه رمان یا دیدن یه فیلم) که حس انجام‌شون رو نداریم.

راه‌حل امتحان‌نشده‌ای که می‌دونم (امتحان نشده برای من معنیش این نیست که یک روز انجامش بدم و شکست بخورم. به نظرم این‌جور راه‌حل‌ها رو باید در یک بازه‌ی زمانی، مثلن دو هفته یا یک ماه، اجرا کرد و بعد کارایی‌شون رو سنجید) برنامه‌ریزیه. عادت دادن خودمون به انجام کار مشخصی در یک زمان مشخص.

من حدود ۴ روز در هفته سر کار می‌رم و برنامه‌ی اون روزها مشخصه (با این‌حا توی اون روزها هم ملال رو تجربه می‌کنم گاهی) و چند بار تلاش کردم برای ۳ روز باقیمانده برنامه بریزم ولی شکست خوردم. در واقع به خاطر دوگانگی کار/درس نمی‌تونم بگم همیشه روزهایی که سر کار نمی‌رم، می‌تونم زمان خاصی رو به درس اختصاص بدم چون گاهی مشغول پروژه‌های دیگه می‌شم و گاهی مشغول درس. و شاید این تاثیرگذار باشه در ناتوانی من در عادت دادن خودم به شرایط خاص.

اگه کسی اینو می‌خونه عذرخواهی می‌کنم ازش به خاطر ناپیوسته و نامنظم بودن نوشته ???