مشکلی که با سریال دیدن دارم اینه که نمیتونم با میلم به فهمیدن کل داستان سریال مبارزه کنم و اتفاقی که میوفته اینه که وقتی توی داستان یه سریالم، مدت زمان آزاد زیادی از من صرف دیدن سریال میشه تا زمانی که کل داستانش تموم بشه و بعد از اون هم این اشتیاق باقی میمونه و تحریکم میکنه در مورد مسائل جانبیش چیزهایی بخونم و سرچ کنم تا زمانی که اشتیاقم کمکم فروکش کنه و بتونم به زندگیم برسم.
یکی از بولدترین زمانهایی که این کارو کردم وقتی بود که BioShcok Infinite رو بازی کردم: حدود پنج ساعت از زمانی که نصبش تموم شد پشت سر هم بازی رو جلو بردم و خوابیدم و صبحش هم بعد از دو ساعت بازی تموم شد و داستان بازی (که خیلی خوب و لذتبخش بود) با دنیاهای موازی و سفر در زمانش ذهنم رو به خودش مشغول کرد و کلی در موردش سرچ کردم بعدش.
لاست دیدنم هم آخراش همینجوری شد و چون نمیتونستم در برابر میل دیدنش مقاومت کنم به شکل تراکتوری آخراش رو دیدم و این نوشته رو مینویسم تا نشانهای از احساسات الانم برای بعدنم باقی بذارم.
خطر لوث شدن
به نظرم قشنگترین صحنههای سریال مرگ چارلی و کانسپت Five Top Hitsش و مرگ سان و جین بود که برای کلر نوشته بود. و از اوایل فصل آخرش هم کانسپت Constants and Variables توی ذهنم بود که توی بایوشاک هم دیده بودمش و که با فرض اینکه یکسری چیزها تعیینشدهن «تقدیر»، چیزهای دیگه میتونن متغیر باشن و تغییر اونها باعث شکلگیری دنیاهای موازی مختلف میشه که البته آخر سریال کامل متوجه نشدم دقیقن چی شد ولی برداشتم اینه که همهی چیزهایی که در قالب دنیای موازی توی فصل آخر میدیدیم توی دنیای پس از مرگشون اتفاق افتاده بود و برای همین دیگه نمیشه گفت دنیایی موازی بوده.
در مورد موسیقی متن سریال هم به نظرم موسیقی متن همون صحنههای بالا خیلی قشنگ بود (که البته این نظر با گذشت زمان تغییر میکنه احتمالن و الان که تحت تاثیر سریالم احساسات خاصتری دارم نسبت به این آهنگها) و کمی گشتم و اینجا پیداشون کردم.
و عددهای ۴ ۸ ۱۵ ۱۶ ۲۳ ۴۲ هم که توی جاهای مختلف فیلم تکرار میشدن هم جالب بودن. +