توی نوشتهی قبل حدس زدم که بخشی از تلاشم برای زیر سوال بردن هدفم از زندگی شاید به خاطر تمایلم به فرار از مسئولیت باشه. برای شفافتر کردن تفکراتم میخوام توضیح بدم منظورم از مسئولیتپذیری چیه.
یکی از مثالهای سادهای که حدود یکسالی هست باهاش درگیرم، ناتوانیم توی انتخاب زمانیه که برای خریدن خوردنی وارد سوپرمارکت میشم. به معنی واقعی کلمه نمیتونم انتخاب کنم که کدوم خوراکی رو میخوام. و تحلیلم از این قضیه اینه که این یه حالت کوچیک قرار از مسئولیتپذیریه. به این معنی که اگر انتخاب کنم که چی میخوام، مجبورم با همهی پیامدهاش روبرو بشم و مثلن خوش نیومدن از اون خوراکی هم یکی از پیامدهاش میتونه باشه و برای فرار از این قضیه (روبرو شدن با پیامدهای تصمیمم)، تصمیم میگیرم منفعل بمونم.
در مورد تصمیم برای اینکه با زندگیم میخوام چیکار کنم (به شکل یه راهحل برای یه مسالهی مقاوم که در گذر زمان با توجه به بازخوردهایی که میگیره خودش رو بهبود میده) هم میتونه یه مسالهی مشابه باشه. مسالهای که پیامدهاش سنگینترن و با وجود اینکه پیامدهای خیلی لذتبخشی هم احتمالن خواهد داشت این تصمیم، ولی بازم نمیتونم بر ترسم غلبه کنم و وارد مسیر بشم.
پس حداقل الان میتونم بگم صورت مسالهی من، روبرو شدن با ترسم از انتخاب مسیره. ترسی که به خاطر ترس از روبرو شدن با پیامدها شکل گرفته…