مقاومت در برابر وسوسه‌ی زیر سوال بردن زندگی

چند روزیه که بی‌حوصله‌م و با این‌که تصمیم داشتم از فرصت عید استفاده کنم برای تمرین برنامه‌ریزی و با وجود این‌که می‌دونم اوایلش اصلن قرار نیست آسون باشه بی‌حوصلگیم باعث شده که لحظه‌ای عمل کنم. به هر حال الان کمی بهتر شدم و می‌خوام در مورد مساله‌ای که چند دقیقه پیش باهاش روبرو شدم بنویسم تا فراموشش نکنم.

چند روزی برنامه‌ریزی به شیوه‌ی چارچوب‌بندی تمام روز رو امتحان کردم و مدتیه (و در این مدت هم روزهام بی‌برنامه بودن 🙁 ) تو فکر اینم که برنامه‌ریزی به شیوه‌ی دیگه‌ای رو امتحان کنم: در نظر گرفتن کارهایی که باید در یه روز خاص انجام بدم و بعد انتخاب‌شون بر اساس اولویت‌هام در طول روز. به این معنی که توی برنامه‌ریزی روزانه‌م فقط این رو داشته باشم که به عنوان مثال امروز می‌خوام یک ساعت کتاب Code Complete رو بخونم و دو ساعت می‌خوام فیلم تماشا کنم و یک ساعت باید به درس x بپردازم و … به‌جای این‌که برنامه‌م این‌جوری باشه: از ساعت ۹ تا ۱۰ درس بخونم و از ۱۰ تا ۱۲ فیلم ببینم و …

چیزی که باهاش روبرو شدم، این بود که ذهنم بعد از مدتی فکر راجع به این‌که از چه ابزارهایی می‌تونم برای این کار استفاده کنم، به این سمت رفت که با زندگیم می‌خوام چی‌کار کنم و بعد از کمی اتلاف وقت در این مورد، شروع به خوندن فصل اول بخش Productivity کتاب Soft Skills کردم. این فصل در مورد تمرکزه و یکی از تمرین‌هاش اینه که یه کاری که حدود نیم ساعت وقت می‌گیره رو انتخاب کنم و تلاش کنم تا جایی که می‌تونم متمرکز بمونم روش.

من، با توجه به چیزهایی که از نوشته‌ی مسعود راجع به برنامه‌ریزی یادم بود، تصمیم گرفتم مرتب و تمیز کردن Wunderlistم کاری باشه که می‌خوام توی این زمان انجام بدم. خروجی این کار پردازش بعضی از آیتم‌های بعضی از لیست‌ها و پاک کردن کلی آیتم دیگه بود (شاید یکم ریپالسیو بود این کارم) که مدت زمان زیادی توی لیست‌ها خاک می‌خورد و می‌دونستم که هیچ‌وقت بهشون نخواهم پرداخت و تجربه ثابت کرده که هرچقدر جلوتر می‌رم اون لیست بلندبالاتر می‌شه و به‌جای سر زدن به اون لیست برای انتخاب کارای جدید، به حس و حال اون لحظه توجه می‌کنم.

این پلی‌لیست تد یکی از چیزهایی بود که پردازش شد و تنها چیز جذابی که توش توجهم رو به خودش جلب کرد، تاکی در مورد این بود که لزومی نداره ما زندگی‌مون بر پایه‌ی علاقه‌مندی به یه حوزه جلو بره و آدم‌هایی که به حوزه‌های مختلف و نامربوط علاقه‌مند هستن و توشون وقت می‌ذارن آدم‌های ناموفقی نیستن. و به این خاطر جذبش شدم چون از توضیحاتش برداشت کردم که به هدف زندگی مربوطه، همون چیزی که چند ساعت قبل‌تر هم روش وقت گذاشته بودم.

در همین حین چیزی که به ذهنم رسید این بود که فکر کردن راجع به هدف زندگی و کاری که می‌خوام با زندگیم بکنم، شاید صرفن بخشی از تلاش ذهنم برای فرار از مسئولیت‌پذیری و انجام کاری که باید انجام بدم باشه. با توجه به این‌که حتی اگه کاری که بخوام با زندگیم بکنم در جهت مخالف مسیری باشه که الان توشم، نمی‌تونم خیلی سریع تغییر جهت بدم بلکه باید آروم آروم جهتم رو تغییر بدم تا به اون سمت حرکت کنم ولی این اون مساله در جهت خلاف باشه هم یه احتماله و در هر صورت اون مساله تاثیر خیلی زیادی روی این‌که من فردا یا این هفته قراره چی‌کار کنم نمی‌ذاره ولی من به جای برنامه‌ریزی راجع بهش، روی فکر کردن راجع به هدف زندگی وقت می‌ذارم در صورتی که معقول‌تره اول ببینم حداقل برای فردا چه کاری می‌خوام انجام بدم و بعد فکرم رو درگیر این موضوع بکنم که تا آخر عمرم چی‌کار می‌خوام بکنم که حتی ممکنه هیچ‌وقت نشه جواب نهایی پیدا کرد براش.


پی‌نوشت: من نوشته‌ی قبلیم در مورد این‌که مساله‌ی «با زندگیم می‌خوام چی‌کار کنم» می‌تونه یه مساله‌ی مقاوم باشه رو یادم رفته بود و آخر نوشته یادش افتادم. به نظرم این قضیه احتمال این‌که همه‌ی اینها تلاش ذهنم برای فرار از مساله‌ست رو بالاتر می‌بره و می‌شه گفت مساله‌ی واقعی اصلن چیز دیگه‌ایه. مثلن می‌تونه این باشه که چرا می‌خوام ازش فرار کنم. یا هر مساله‌ی دیگه‌ای…

پی‌نوشت ۲: الان به فکرم رسید که همه‌ی «ذهن من»های بالا رو می‌شه با «من» جایگزین کرد. در واقع می‌شه گفت مثلن این منم که از مسئولیت فرار می‌کنم و نه چیزی خارج از من.

در مورد تغذیه

الان رژیم غذایی و چاقی شاید بحرانی‌ترین مشکل من باشه برای همین اولویت اولم از چیزهاییه که در موردش می‌نویسم. چون می‌خوام نوشتن در موردش اولین قدمی باشه که بر می‌دارم براش و مسیر رو ادامه بدم.


قبل از این، جدی‌ترین رویاروییم با مسائل تغذیه، کتاب تغذیه‌ی اتکینز اواسط دوران راهنمایی بود که مامانم خریده بود و با توجه به تاثیرپذیری زیادم در اون دوران، باعث جبهه گرفتنم در مقابل رژیم‌های کالری محور بود. چیزی که نمی‌شه گفت همین الان هم کاملن از دستش راحت شده باشم. ولی محرک دیگه‌ی جبهه‌م اینه که چرخیدن کمم توی نوشته‌های سلامت و پزشکی و احساس متناقض بودنی که ازشون بهم دست داده که با کمی تئوری توطئه در مورد سودگرایی نوشته‌های مختلف ترکیب شده و مقاومت زیادی در برابر خیلی از نوشته‌ها و گفته‌ها در مورد تغذیه در من شکل داده.

حالا می‌خوام برداشتم از پیوست سوم کتاب (که احتمالن نتیجه‌ی نهایی می‌شه ترجمه‌ی اون بخش) رو این‌جا بنویسم تا حداقل به خودم کمک کنم که دانسته‌هام رو مرتب کنم تا به اجرایی‌کردن‌شون نزدیک‌تر بشم.


مواد مورد نیاز بدن رو می‌شه به چهار دسته تقسیم کرد: کربوهیدرات‌ها، پروتئین‌ها، چربی‌ها و مواد دیگه و بدن برای فعالیت بهینه به مقدار متعادلی از هر کدوم از این دسته‌ها احتیاج داره.

کربوهیدرات‌ها منبع اصلی انرژی بدن حساب می‌شن و بدن با شکستن اون‌ها به گلوکز، ساده‌ترین ماده‌ی قندی، و تبدیل گلوکز به انرژی، به فعالیتش ادامه می‌ده. وقتی غذا می‌خوریم سیستم گوارشی ما قندهای موجود در غذا رو به گلوکز می‌شکنه و گلوکز وارد جریان خون می‌شه.

در همین حین از پانکراس انسولین ترشح و وارد جریان خون می‌شه. انسولین مسئول تحویل گلوکزهای موجود توی خون به سلول‌هاست و بعد سلول‌ها تصمیم می‌گیرن که گلوکز ورودی رو مصرف کنن یا برای آینده ذخیره‌ش کنن. افزایش غلظت گلوکز توی خون مرگباره و برای همین انسولین ماده‌ی مهمیه و برای همین کسایی که به دیابت مبتلا هستن، لازمه دائمن غلظت خون‌شون رو اندازه بگیرن.

بدن ما از پروتئین استفاده‌های زیادی می‌کنه؛ به عنوان مثال ساخت و ترمیم ماهیچه‌ها و یا به عنوان کاتالیزگر واکنش‌های شیمیایی مختلفی که توی بدن صورت می‌گیره و همین‌طور تولید انرژی در صورت نیاز. مشابه کربوهیدرات‌ها، پروتئین‌ها هم در مرحله‌ی هضم به اسیدهای آمینه شکسته می‌شن.

پروتئین‌ها همچنین می‌تونن در طی فرآیندی به نام نوگلوکززایی (Gluconeogenesis) به گلوکز تبدیل بشن. البته این فرآیند خیلی بهینه نیست و زمانی که بدن مجبور به استفاده از پروتئین به عنوان سوخت می‌شه، در نهایت به کالری‌های بیشتری برای این کار احتیاج پیدا می‌کنه که اتفاق خیلی خوبیه اگر می‌خواید وزن کم کنید.

چربی‌ها هم به اسیدهای چرب می‌شکنن و سلول‌ها می‌تونن مستقیمن اسیدهای چرب رو برای استفاده در آینده به شکل تری‌گلیسیرید ذخیره کنن. چربی‌ها می‌تونن به گلیسرول هم بشکنن و به عنوان سوخت مصرف بشن.

چربی‌ها پرتراکم‌ترین شکل انرژین. در حالی که پروتئین‌ها و کربوهیدرات‌ها در هر گرم به اندازه‌ی ۴ کالری انرژی تامین می‌کنن، چربی‌ها حدود ۹ کالری تامین می‌کنن.

بدن همچنین به چربی‌ها برای تولید اسیدهای چرب ضروری (مثل امگا ۳ و امگا ۶) احتیاج داره چون نمی‌تونه خودش اون‌ها رو تولید کنه و لازمه که از غذاهای دیگه جذب‌شون کنه.

به جز کربوهیدرات‌ها، پروتئین‌ها و چربی‌ها که بخش اصلی غذایی که می‌خوریم رو تشکیل می‌دن، مواد دیگه‌ای هم هستن که بدن بهشون احتیاج داره

  • ویتامین‌ها: ویتامین‌ها مولکول‌های کوچیکی هستن که بدن برای واکنش‌های شیمیایی خاصی بهشون احتیاج داره. حدود ۱۳ ویتامین مختلف وجود داره که بدن بهشون احتیاج داره ولی نمی‌تونه تولیدشون کنه و برای همین لازمه رژیم غذایی‌تون از تنوع کافی برخوردار باشه تا بتونید همه‌ی ویتامین‌های مورد نیاز بدن‌تون رو جذب کنید.
  • فیبر: بدن همین‌طور به فیبر احتیاج داره که در فرآیند هضم کمکش کنه. فیبرها در واقع بخش‌هایی از گیاهانن که بدن نمی‌تونه هضم و جذب‌شون کنه. فیبرها به دو نوع محلول‌پذیر و محلول‌ناپذیر تقسیم می‌شن. فیبرهای محلول‌پذیر توی آب حل می‌شن و به کم کردن غلظت کلسترول و گلوکز خون کمک می‌کنن و فیبرهای محلول‌ناپذیر برای فرآیند هضم حیاتی هستن.
  • مواد معدنی: بدن برای فعالیت مناسب به مواد معدنی مختلف مثلن نمک برای تنظیم مایع درون سلول‌ها و مواد دیگه مثلن آهن و کلسیم احتیاج داره.
  • آب: آب حیاتی‌ترین ماده‌ی مورد نیاز بدنه. حدود ۶۰ درصد بدن از آب تشکیل شده و برای اکثر فعالیت‌های بدن ضروریه.

یکی از دلایل جذابیت این پیوست برای من این بود که فرآیندها رو توضیح داده بود و برام این روش انتقال دانش متقاعدکننده‌تره. احتمالن فردا در مورد تغذیه می‌نویسم که توی پیوست چهارم کتاب در موردش نوشته شده.

در مورد کتاب Soft Skills

چند روز پیش کتاب Soft Skills تموم شد و تقریبن از همون اوایلش دوست داشتم در موردش بنویسم. خیلی وقت پیش توی وبلاگ پرهام دوستدار، در موردش خوندم و همون موقع تصمیم گرفتم بخونمش. ولی همیشه با کتاب خوندن توی کامپیوتر مشکل داشتم و برای همین وقتی کیندلم رو گرفتم، این کتاب جزو اولین کتاب‌هایی بود که خوندمش.

شاید بشه گفت کار زشتی کردم که کتاب رو نخریدم، شایدم کار زشتی نکرده باشم، ولی به هر حال، از کتاب خیلی لذت بردم. وقتی از خوندن یه رمان سر کلاس خسته شده بودم، شروعش کردم و کمی بعد رهاش کردم و دوباره بعدترش شروعش کردم و تا آخرش رفتم.

این کتاب برای برنامه‌نویس‌ها نوشته شده، رهنمودی که حاصل تجربه‌ی نویسنده‌شه و از بخش‌های مختلفی تشکیل شده که در مورد کار، بهره‌وری، مدیریت مالی، ورزش، تغذیه و روح توش حرف می‌زنه و حرف‌های خوبی برای من داشت. من فصل‌هایی ازش رو بوکمارک کردم که حتمن حتمن سر بزنم بهشون و احتمالن قراره برداشتم از هر یک یا چند فصلش تبدیل به یه نوشته‌ی وبلاگ بشه.

تا اون موقع می‌تونید نوشته‌ی پرهام رو بخونید و به بخش آخر پادکست جادی گوش بدید 😀