داستان کیندلم و چرا امسال می‌خوام یک‌سری از کتاب‌های اشعار رو بخرم

وقتایی که توی کتاب‌فروشی از قفسه‌ی کتاب‌های شعر (مثلن اخوان) عبور می‌کنم، توی ذهنم هست که مجموعه‌ی همه‌ی این‌ها رو توی گنجینه دارم و هر وقت بخوام می‌تونم توی گنجینه برم سراغ‌شون. مشکل اینه که هیچ‌وقت این کارو نمی‌کنم.

مطمئن نیستم دلیلش چیه، شاید به این مربوطه که با یه ضربه همه‌ش رو توی گوشی یا لپتاپم میارم و تبدیل می‌شه به یه آیکون توی اپ‌لیست طولانی (یا یه کاشی توی استارت منوم) که ایگنور کردنش راحت‌تر از کتاب‌های نخونده توی کتاب‌خونه‌ست که هر از چندگاهی به آدم چشمک می‌زنن.

ولی می‌دونم تنها دلیلش این نیست چون مدت‌ها تلاش کردم با لپتاپ و گوشیم کتاب بخونم و جز در مواقع معدودی شکست خوردم. مثلن از همون موقعی که نوشته‌ی جادی در مورد کتاب «رویای برنامه‌نویسی» رو خوندم توی ذهنم بود که یه زمانی این کتاب رو شروع کنم و حتی چندباری دانلود و شروعش کردم ولی هیچ‌وقت پیشرفت نکردم.

برای همین همیشه تبلت‌ها برام جذاب بودن چون تبلت وسیله‌ایه که آدم خیلی راحت‌تر می‌تونه باهاش کتاب بخونه و می‌شه همه جا با خودش ببردش (مثلن یبار توی پایتخت با مهدی یه تبلت Dell ارزون قیمت ۸ اینچی دیدیم و تنها با همین فکر که چقدر به درد کتاب خوندن می‌خوره به فکر خریدنش بودم. با این حال این فکر یهویی خیلی زود هم ناپدید شد)

و یکی از دلایل جذابیت سرفیس برای من همین مساله بود و با این‌که توی خانواده قبل از اون یه آپید داشتیم که کتاب‌خونی توش رو امتحان کرده بودم و چندان موفقیت‌آمیز نبود، این مساله رو به اشتراکی بود آیپد ربط داده بودم و نه به این‌که همون‌طور که ویندوز و لپتاپ برای من محیط مناسبی برای کتاب‌خونی نبود، آیپد (یا تبلیت‌های اندرویدی یا ویندوزی) به خاطر محیط شلوغ و امکانات زیادی که در اختیار آدم قرار می‌دن (کافیه دکمه‌ی وسط رو بزنی و وارد یه بازی یا مرورگر بشی) محیط مناسبی نیستن.

با کتاب‌خوان‌ها از دوران دبیرستان آشنایی کوچیکی داشتم. یه متن توی یکی از کتاب‌های آموزشی کانون زبان، کتاب‌خوانی که محمد داشت، (و کتاب‌خوان دیگه‌ای که بعدش گرفت که LCD داشت و تکنولوژی E-Ink نداشت) و کتاب‌خوان فرید ولی هیچ‌وقت به عنوان یه گزینه‌ی خوب در نظر نگرفته بودم‌شون تا این‌که پارسال نوشته‌ی جادی راجع به کیندل‌ش رو خوندم و واقعن جذبش شدم. و این‌جوری شد که تقریبن هفت ماه بعدش کیندل پیپروایت سفید رنگمو خریدم 🙂 و تا الان ازش خیلی راضی بودم.

نکته‌ای که باید بهش توجه کرد اینه که من از قبلش کتاب‌های کاغذی رو می‌خوندم و کیندل باعث نشد کتاب‌خون بشم، بلکه کمکم کرد بتونم حوزه‌ی خیلی وسیع‌تری از کتاب‌ها رو بخونم و ازشون لذت ببرم و به خاطر این مساله خیلی خوشحالم.

در مورد کتاب‌های شعر هم داستان مشابه همینه. فکر کنم دو سالی می‌شه مهدی گنجینه رو نوشته و روی کامپیوترم نصبش دارم (البته نه همیشه. مثلن الان هنوز نصبش نکردم بعد از چند وقت پیش که ویندوزم رو عوض کردم ??) ولی جز «اهل کاشانم» سهراب و شاید یکی دو تا شعر دیگه سراغ چیزهای دیگه‌ای نرفتم.

برای همین توی نمایشگاه کتاب امسال احتمالن کتاب‌های شعر (شاید اخوان و سهراب و فروغ و شاهنامه به همراه جلد اول نامه‌ی باستان) سهم بیشتری توی خریدم داشته باشن و بقیه‌ش رو هم یک‌سری رمان کلاسیک مثل ابله داستایوفسکی (که ترجمه‌ی قدیمی‌ای از اون رو خوندم و برام لذت‌بخش نبود و به پیشنهاد دوست کتاب‌خونم می‌خوام ترجمه‌ی به‌روزتری ازش رو بخونم) یا جنایات و مکافات و یک‌سری رمان که اسم شناخته‌شده‌تری دارن باشه. و بخش دیگه‌ایش هم به کتاب‌هایی تعلق می‌گیره که در حین بازدید از غرفه‌ها توجهم رو به خودشون جلب می‌کنن..

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.