پیشنوشت: چند جلسهای از جلسههای «داستان و فیلم» امیر پوریا شرکت کردم و یکی از حرفهای جالبی که اونجا میگفت، در مورد توجه زیاد و بیموردمون به انتهای فیلم و به صورت کلی داستان بود.
یکی از مشکلاتی که در حال حاضر توی زندگیم باهاش روبرو هستم، حرص زیادم به آیندهست. به این معنی که مفهوم زندگی برام در آینده خلاصه میشه و از جایگاهی که الان توش هستم لذت کمی میبرم. چیزی که قراره در آینده بهش برسم و اینجور چیزها. از طرف دیگه، خاطرات گذشته، مثلن سال اول دانشگاه و خاطراتم توی کانون یاریگران، خاطرات خیلی خیلی خوبی هستن که الان میدونم دیگه تکرار نمیشن و دلم براشون تنگ میشه و میدونم اون زمان میتونستم بیشتر ازشون لذت ببرم و کمتر به فکر این باشم که آینده چی میشه.
تاکید زیاد امیر پوریا روی این مساله که توی فیلمها و داستانها، چیزی بیشتر از داستان و انتهای اون وجود داره که لذت بیشتری به آدم میده (از مجموعهی لذتهای موعود، مثل لذت وعدهدادهشدهای که بعد از Honeymoon State توی رابطهها وجود داره. شایدم لذت نیست و شادی یا چیز دیگهایه؛ نمیدونم..)
برای همین دیشب «دربارهی مسخ» از ولادیمیر ناباکوف که در ادامهی کتاب مسخ بود (ترجمهی فرزانه طاهری، نشر نیلوفر) رو خوندم. بخشی که دفعهی قبل که مسخ رو خونده بودم (و حس خاصی هم نسبت بهش نداشتم) ازش رد شده بودم. خوندم تا بفهمم جز نگاه به روند داستان و پایانش، چه نکات دیگهای هست که توش جلب توجه میکنه (و کمکم که با این جزئیات و ریزهکاریها آشنا شدم بسنجم ببینم تشخیصشون توی داستان برام لذتبخشه یا نه)
و برای همین هم فن تدوین فیلم به پیشنهاد امیر پوریا رو میخوام بخونم. تا فیلمها رو بیشتر درک کنم و بفهمم.