تلاش‌های من برای خروجی epub گرفتن از کتاب Competitive Programmer’s Handbook

پیش‌نوشت: این نوشته به ندرت با تلاش‌های دیگه‌ی من به‌روزرسانی می‌شه. در حال حاضر فقط لیست تلاش‌های ناموفقم رو این‌جا می‌ذارم و به زودی نوشته رو کم‌کم به روزرسانی می‌کنم.


بعد از خوندن Things to Make and Do in the Fourth Dimension تصمیم گرفتم برای بیشتر آشنا شدن با مباحث درس الگوریتم‌مون بجای خوندن کتاب مرجعش کتاب Competitive Programmer’s Handbook که جادی معرفی کرده بود رو بخونم ولی فهمیدم که نسخه‌ی epub یا mobi برای مطالعه توی کیندل نداره و فقط نسخه‌ی PDFش منتشر شده. تصمیم گرفتم تلاش کنم و از فایل‌های tex برنامه خروجی بگیرم.

اول از همه توی صفحه‌ی گیت‌هاب اون مخزن رو توی Github Desktopم باز کردم. اگه دوست ندارید با ابزار گرافیکی کار کنید این کار من با اجرای دستور git clone https://github.com/pllk/cphb.git یکیه. توی ویندوز هم می‌تونید با choco install git گیت و CLIش رو روی سیستم خودتون نصب کنید. (به این شرط که سیستم مدیریت برنامه‌ی chocolatey رو نصب داشته باشید – نصبش پیشنهاد می‌شه و برای نصب ابزارهای مورد نیاز این‌جا هم می‌شه ازش استفاده کرد)

اولین جست‌وجو منو به برنامه‌ی pandoc رسوند. بنابراین توی فولدری که کلون کرده بودم رفتم و دستور pandoc book.tex -t epub -o book.epub رو اجرا کردم (قبلش choco install pandoc) و چند صفحه‌ی اول کتاب توی calibre epub viewer به نظر خوب میومد. برای همین کامیتش کردم و پول ریکوئست رو فرستادم و فایل رو هم توی کیندلم فرستادم که بخونمش.

موقع خوندن متوجه شدم که فرمول‌های ریاضی به شکل خیلی بدی نمایش داده می‌شن. مثلن

توی فایل epub:

توی فایل PDF:

یا مثلن توی فایل epub:

 توی فایل PDF:

با توجه به این‌که با موضوعاتی که داشت می‌گفت آشنایی داشتم در فهم فرمول‌ها (بیشتر حدس زدن‌شون) مشکلی نداشتم (البته من اوایل فصل اول رو خوندم). ولی چون چنین چیزی برام قابل قبول نبود به دنبال راه‌حلش گشتم.

 چیزهایی که امتحان کردم و جواب ندادن تا الان این‌ها بودن:

  • خروجی گرفتن با epub3 با دستور pandoc book.tex -t epub3 -o book.epub و تستش توی calibre viewer که چون کالیبره از کتاب‌خونه‌ی MathJax موقع نمایش کتاب استفاده می‌کنه، خروجیش با خروجی کیندل یا Edge یکی نیست.
  • ایده‌م اینه که باید یجوری به پنداک بفهمونم که فرمول‌های ریاضی رو به عکس تبدیل کن به جای MathMl ولی موفق نشدم هنوز.
  • از --webtex هم استفاده کردم ولی به خاطر محدودیت اینترنت توی خونه خیلی کند بود و توی سرور هم به دلایل نامعلوم پروسه وسطش کیل می‌شد که هنوز فرصت نکردم بررسیش کنم ببینم چرا این‌جوری می‌شه.
  • مشکلم با خروجی html گرفتن و تبدیلش توی کالیبره اینه که مطمئن نیستم بتونه فهرست رو درست تبدیل کنه. ولی فرصت نکردم امتحانش کنم.
  • فیلتر pandoc-eqnos رو با دستور --filter pandoc-eqnos تست کردم ولی تستش بیهوده و بی‌دلیل بود 🙂 در واقع شانسمو امتحان کردم صرفن
  • یک‌سری تست بیهوده‌ی دیگه هم داشتم با دستور --mathjax و --self-contained ولی به نتیجه‌ای نرسید.

در نهایت به یک‌سری لینک رسیدم که هنوز فرصت نشده بررسی‌شون کنم و برای مراجعه‌ی آینده این‌جا می‌ذارم

اگه نظر یا راه‌حلی دارید خوشحالم می‌شم باهام در میون بذاریدش 🙂


پی‌نوشت: در حین نوشتن به تاریخچه‌ی دستوراتی که توی پاورشل اجرا کرده بودم نیاز پیدا کردم. در کمال تعجب فهمیدم دستور get-history کار نمی‌کنه. (در واقع صرفن تاریخچه‌ی دستورات همون پنجره‌ی پاورشل رو بر می‌گردونه که به دردم نمی‌خورد) ولی Arrow Keyها (کلید بالا و پایین) کار می‌کنن و دستورات قبلی رو میارن. این‌جا فهمیدم که توی ویندوز ۱۰ تاریخچه توی فایل C:\Users\username\AppData\Roaming\Microsoft\Windows\PowerShell\PSReadline\ConsoleHost_history.txt ذخیره می‌شه.

خوراک فکری – نظر ریچارد مولر راجع به هدف زندگی

این‌که «چرا زندگی می‌کنم» چیزی نیست که به آسونی فراموش بشه و خیلی وقتا باعث چالش‌های دیگه‌ای می‌شه. گاهی وقتا هم به نظر میاد این مساله بازیچه‌ی دست ذهن تنبلم شده برای این‌که به کارام نرسم.

یه سوال توی کوئرا راجع به همین مساله هست با این عنوان که «هدف زندگی چیه؟» و آدمای زیادی هم بهش جواب دادن. امروز متوجه شدم که ریچارد مولر که فیزیکدان مورد علاقه‌ی من و مهدیه و نظرات جالبی خارج از حوزه‌ی فیزیک هم داره به این سوال جواب داده.

مولر جواب این سوال رو نداده و به موضوع دیگه‌ای پرداخته: چرا ما به دنبال هدف زندگی می‌گردیم؟

مثالی از یکی از دانشجوهاش زده که چنین سوالی داشته و مولر بهش پیشنهاد کرده هفته‌ای یک شب بره توی یکی از مراکزی که به فقرا کمک می‌کنن فعالیت کنه. این‌جوری اون دانشجو به جواب سوالش نرسیده، ولی دیگه اون سوال براش آزاردهنده نبوده.

قبلن هم گفتم که به نظرم هدف زندگی یه مساله‌ی مقاومه و این‌جوری نیست که بعد از مدتی فکر کردن یه چراغ بالای سر آدم روشن شه و تا آخر عمرش هم روشن بمونه و دیگه نیاز نداشته باشه بهش فکر کنه. این نظر ریچارد مولر هم می‌تونه خوراک فکری خوبی در این مورد باشه. شاید واقعن مساله این نیست که هدف زندگی‌مون چیه. مساله اینه که چرا دنبالشیم؟

دوست دارم نظرات‌تون راجع به این بحث رو بدونم. کامنت بذارید 😀

منتشر شده در
دسته‌بندی شده در روزنوشته

چرا و چجوری کتاب می‌خونم

امروز یکی از دوستام پرسید که واقعن به تعداد آپدیت‌هایی که توی گودریدز می‌ذارم کتاب می‌خونم؟ جوابم اینه که آره. و سوال دوستم بهانه‌ی خوبیه که بگم چرا و چجوری کتاب می‌خونم.

من در شرایط فعلیم یک‌سری سوال و یک‌سری دغدغه دارم و یک‌سری مبحث برام جذابه. بر اساس اینا کتابی که می‌خوام بخونم رو انتخاب می‌کنم و شروع می‌کنم به خوندنش. وسواس زیادی روی فهمیدن همه‌ی حرف‌هایی که زده به خرج نمی‌دم و بیشتر تلاش می‌کنم جواب سوالام رو از توش پیدا کنم و اگه نکته‌ی جالبی توش دیدم هم هایلایتش می‌کنم. برای همین هم هست که معمولن کتاب‌ها رو سریع می‌خونم و می‌رم سراغ کتاب بعدی و بر اساس چیزهایی که از کتاب یادم بمونه ممکنه بعدن دوباره سراغ‌شون برم.


در مورد رمان‌ها هم مساله تقریبن مشابهه. رمان‌ها معمولن هم در غالب داستان یک‌سری حرف برای گفتن دارن و بخشی از جذابیت‌شون برای من حرف‌هاییه که می‌خوان بزنن (مثل ابله که قبلن در موردش نوشتم). بخش دیگه‌ش هم شکلیه که داستان توش جلو می‌ره و این هم می‌تونه جذاب باشه برام. ولی مدتیه که با کتابی که به شکل به‌یادموندنی از داستانش لذت ببرم روبرو نشدم. فکر می‌کنم آخرین کتابی که خوندم (و داستانش جالب بود ولی حرفی برای گفتن نداشت) ما دروغگو بودیم بود که تقریبن پارسال خوندمش.

منتشر شده در
دسته‌بندی شده در روزنوشته برچسب خورده با

Black Mirror و استفاده‌ی نادرست از تکنولوژی

دیروز توییت علیرضا شیرازی راجع به سریال Black Mirror رو دیدم و دانلودش کردم و امروز فرصت شد ببینمش.

فصل اول (که سه قسمت بود) رو دیدم. هر قسمت سریال داستان مجزایی داره که حداقل توی فصل اول هم هیچ ارتباطی بین‌شون نبود (و از توییت‌های بعدی علیرضا شیرازی حدس می‌زنم بقیه‌ی فصل‌های سریال هم همین‌طوری باشن) موضوع کلی سریال نقش تکنولوژی توی زندگی روزمره ما و نسل‌های بعدی ماست.

از اواسط قسمت سوم مشکلی که توی ذهنم با سریال پیدا کردم اینه که سریال داره صرفن بخش سیاه تکنولوژی‌ها رو نشون می‌ده. اون چیزی هم که نشون می‌ده مشخصن حاصل سو استفاده‌ی خود آدم‌ها از تکنولوژیه.

در صورتی که به عنوان بیننده‌ی سریال (و یا بیننده‌ی یه فیلم یا خواننده‌ی یه کتاب و هر بسته‌ی توصیفی‌ای که از دنیا در اختیارم قرار می‌گیره) انتظار دارم همه‌ی جوانب رو توش ببینم. نه این‌که در تمام داستان به جنبه‌ی خاصی از دنیا (در این مورد جنبه‌ی منفیش) پرداخته بشه.

به ذهنم رسید که شاید هدف نویسندگان سریال هشدار برای جلوگیزی از عدم سو استفاده ما از تکنولوژی باشه نه بیان این‌که تکنولوژی بده و ترسوندن آدم‌ها از اون.

در حین نوشتن در مورد هوش مصنوعی هم ایده‌ای به ذهنم رسید با این مضمون که آیا اگر ما هم عمر نامحدود داشتیم باز هم با گونه‌ها و موجودات دیگه این‌قدر بدرفتاری می‌کردیم که حالا از انقلاب هوش مصنوعی بر علیه خودمون می‌ترسیم (در صورتی که می‌شه فرض کرد موجودات متفکری که اون‌جا به وجود میان عمر نامحدود دارن و می‌تونن تصمیم‌گیری‌هایی انجام بدن که در بلند مدت به سودشون باشه و نه این‌که سود کوتاه‌مدت داشته باشه) (البته ترس‌مون منابع دیگه‌ای جز «یاد گرفتن بدرفتاری ما توسط روبات‌ها از خودمون» داشته باشه ولی فعلن به موارد دیگه کاری ندارم)؟

و از یه نگاه دیگه، از انقلاب انسان‌ها بر علیه انسان‌ها می‌ترسیم. توضیحات پوریا ناظمی در مورد فیلم Ex Machina رو ببینید یا بخونید البته من فیلم رو دیدم و تو یه مرور سریع به نظرم رسید توی ویدیوی آپارات حرف‌ها مبسوط‌تر بیان می‌شه)


خطر لوث شدن


در مورد قسمت اول و سوم معتقدم ما اختیار جلوگیری از اتفاق افتادن‌شون رو به صورت مستقیم داریم. در مورد قسمت سوم می‌شه با وسواس مبارزه کرد یا درمانش کرد. در مورد هر دو قسمت می‌شه مسائل رو به شکل بهتری مدیریت کرد.

در مورد قسمت دوم هم به نظرم قبل از این‌که کار به اون نقطه برسه (و با توجه به توصیف سریال، حدس می‌زنم اون آدم‌ها که هر روز صبح از خواب پا می‌شدن و تا شب به پا زدن روی دوچرخه‌ی ثابت و تولید برق مشغول بودن راه خروجی از اون شرایط نداشتن. و نمی‌دونم چرا انرژی‌های جایگزین به ذهن نویسندگان سریال نرسیده بود. شاید ۲۰۱۱ هنوز خیلی باب نبوده…) آدم‌هایی بودن که حق انتخاب داشتن تا از رسیدن به اون نقطه جلوگیری بشه و باز هم انتخاب کردند که از تکنولوژی سو استفاده کنند.

در مورد ابله

برای دومین بار ابله داستایوفسکی رو خوندم. این بار با ترجمه‌ای بسیار بهتر از دفعه‌ی اول که ترجمه‌ی مشفق همدانی بود. توی کتاب‌خونه‌ی مامان پیداش کردم و ترجمه‌ای اون‌قدر بسیار نچسب داشت که خیلی طول کشید تا بتونم تا آخر کتاب برم.

این دفعه ترجمه‌ی سروش حبیبی رو خوندم و ترجمه‌ی خیلی روانی داشت که باعث می‌شد آدم بیشتر بتونه با جزئیات داستان درگیر بشه (در مقایسه با وقتی که نچسبی ترجمه آدم رو اذیت می‌کنه یا حادتر از اون برای آدمی مثل من که اشتباهات املایی، نگارشی و ترجمه‌ای گاهی توجهم رو به خودشون جلب می‌کنن و آزاردهنده می‌شن). و به نظرم اگه فقط ترجمه‌ی مشفق همدانی در دسترسه نخوندن کتاب خیلی بهتر از خوندنشه.

توی توضیحاتی که مترجم در انتهای کتاب از کانستاتین ماچولسکی نقل کرده ابله رو یکی دیگه از تلاش‌های داستایوفسکی برای متوجه کردن آدم‌ها از پلید شدن دنیا به واسطه‌ی از دست دادن ایمان معرفی کرده (این برداشت من از نقده و خلاصه‌ی ۳۰ صفحه‌ایه که توی کتاب اومده بود. منطقن نقص‌هایی داره) و توصیفاتش توی نقد با روندی که از داستان خوندم خوانایی داره.

با توجه به این‌که کتاب به اندازه‌ی کارهای موراکامی برام جذاب نبود و بعد از خوندن این نقدها، به ذهنم رسید که من توی داستان‌ها دنبال چیزهای دیگه‌ایم و دغدغه‌های دیگه‌ای رو دنبال می‌کنم و به خاطر همین نامنطبق بودن خواسته‌های من با روند و فلسفه‌ی داستانه که این رمان (و رمان‌های محاکمه و مسخ کافکا) برام اون‌قدر جذاب نبودن.

البته هنوز هم نمی‌دونم چرا از موراکامی خیلی خوشم میاد. شاید به خاطر لذت مازوخیستی باشه که دردها و رنج‌های موراکامی توصیف‌شون می‌کنه. شایدم فراتر از اون باشه و چیزهایی مشابه اون دردها رو رنج‌ها رو در واقعیت یا خیال تجربه کردم و برای همین دیدن واکنش‌های شخصیت‌های داستان در برابر اون‌ها برام لذت‌بخشه.

منتشر شده در
دسته‌بندی شده در روزنوشته برچسب خورده با

درست کردن نقشه‌ی رنگی فیلم‌ها به کمک ffmpeg و imagemagick

می‌خوام با کمک گرفتن از دو تا ابزار معروف و آزاد ffmpeg و imagemagick توی bash on winodwsم، نقشه‌ی رنگی فیلم‌هایی که دوست دارم رو درست کنم. به این معنی که عکس حاصل کنار هم گذاشتن رنگ غالب هر فریم فیلم رو به دست بیارم.

اول از همه با کمک ffmpeg فیلم رو به تعدادی عکس تبدیل می‌کنیم:

ffmpeg -i Interstellar\ \(2014\).mp4 -r 1/5 image/$filename%03d.bmp

معنی سویچ -r که اختصار rateـه اینه که از هر ثانیه از فیلم، چندتا عکس می‌خوام استخراج کنم. مثلن این‌جا از فیلم interstellar می‌خوام از هر ۵ ثانیه‌ش یه عکس به من بده. مدت زمانی که طول می‌کشه به طول فیلم و تعداد فریم‌ها و الگوریتم فشرده‌سازیش بستگی داره ( مثلن برای اینتراستلار حدود نیم ساعت طول کشید)

بعد از اون، عکس‌هایی که تولید کردیم رو به imagemagick می‌دیم تا ازشون برامون یه عکس به ارتفاع یک پیکسل بسازه: رنگ غالب هر فریم رو برداره و اون‌ها رو کنار هم بذاره.

convert image/*.bmp -scale 1x1\! +append dominant.png

حالا ارتفاع عکس‌مون رو ۶۰۰ برابر می‌کنیم.

convert dominant.png -geometry x600! dominant2.png

خروجی این فرآیند برای اینتراستلار این‌شکلیه:

و برای اولین قسمت سریال Black Books:

لالالند:

این نوشته رو با عکس‌های جدید که درست می‌کنم آپدیت می‌کنم 🙂

منتشر شده در
دسته‌بندی شده در روزنوشته برچسب خورده با ،

در مورد لذت موعود

توی در جست‌وجوی چیزی بیشتر از پایان داستان در مورد لذت موعود صحبت کردم، لذتی بیشتر از لذت و هیجان حاصل خود داستان و بالا و پایین رفتن‌هاش. بعد از یکم جلو رفتن توی «فن تدوین فیلم» به ذهنم رسید که ما تمایل به کمال داریم و جزئیات هدفمند یجور کمال محسوب می‌شه و برای همین برامون لذت‌بخشه.

مثلن همین کتاب کمک‌مون می‌کنه جزئیاتی که تدوینگر تلاش کرده رعایت‌شون کنه رو بفهمیم. حتی گاهی ممکنه از فیلمی خوشمون نیاد ولی دلیلش رو نفهمیم و اون نکته‌ی آزاردهنده‌ی کوچیک، یکی از جزئیاتی بوده که از دست تهیه‌کننده در رفته.

مطمئن نیستم که می‌تونم «ما» توی «ما تمایل به کمال داریم و جزئیات هدفمند یجور کمال محسوب می‌شه و برای همین برامون لذت‌بخشه» رو به همه‌ی انسان‌ها تعمیم بدم یا نه. ولی در مورد خودم می‌تونم بگم این مساله خیلی جاها حقیقت داره؛ حداقل جاهایی که جزئیات رو درک می‌کنم.

مثلن جزئیاتی که نولان توی میان‌ستاره‌ای رعایت کرده و از نظر علمی دقت زیادی به خرج داده در حدی که از روی جلوه‌های ویژه‌ی فیلم‌ش مقاله‌ی کیهان‌شناسی منتشر بشه و کیپ ثورن کتاب «میان‌ستاره‌ای به روایت علم» رو بنویسه و توش در مورد علم پشت این فیلم صحبت کنه. یا جزئیات هیجان‌انگیز موسیقی هانس زیمر و یا هارمونی موجود توی خیلی از موسیقی‌های کلاسیک.

اگر فرض کنیم لذتی که امیر پوریا ازش حرف می‌زنه چنین چیزی باشه، هنوز مطمئن نیستم چجوری می‌شه با لذت پس از دوره‌ی ماه‌عسل رابطه (Honeymoon State) هماهنگش کرد. شاید بعدن در موردش بیشتر بنویسم.

پی‌نوشت: یاد لذتی که حرفش بود افتادم. دارم به این فکر می‌کنم که شاید منظور پیمان هوشمندزاده از لذت، همین جزئیاتیه که راجع بهشون گفتم. جزئیاتی که در نهایت زندگی‌مون رو می‌سازن..

داستان کیندلم و چرا امسال می‌خوام یک‌سری از کتاب‌های اشعار رو بخرم

وقتایی که توی کتاب‌فروشی از قفسه‌ی کتاب‌های شعر (مثلن اخوان) عبور می‌کنم، توی ذهنم هست که مجموعه‌ی همه‌ی این‌ها رو توی گنجینه دارم و هر وقت بخوام می‌تونم توی گنجینه برم سراغ‌شون. مشکل اینه که هیچ‌وقت این کارو نمی‌کنم.

مطمئن نیستم دلیلش چیه، شاید به این مربوطه که با یه ضربه همه‌ش رو توی گوشی یا لپتاپم میارم و تبدیل می‌شه به یه آیکون توی اپ‌لیست طولانی (یا یه کاشی توی استارت منوم) که ایگنور کردنش راحت‌تر از کتاب‌های نخونده توی کتاب‌خونه‌ست که هر از چندگاهی به آدم چشمک می‌زنن.

ولی می‌دونم تنها دلیلش این نیست چون مدت‌ها تلاش کردم با لپتاپ و گوشیم کتاب بخونم و جز در مواقع معدودی شکست خوردم. مثلن از همون موقعی که نوشته‌ی جادی در مورد کتاب «رویای برنامه‌نویسی» رو خوندم توی ذهنم بود که یه زمانی این کتاب رو شروع کنم و حتی چندباری دانلود و شروعش کردم ولی هیچ‌وقت پیشرفت نکردم.

برای همین همیشه تبلت‌ها برام جذاب بودن چون تبلت وسیله‌ایه که آدم خیلی راحت‌تر می‌تونه باهاش کتاب بخونه و می‌شه همه جا با خودش ببردش (مثلن یبار توی پایتخت با مهدی یه تبلت Dell ارزون قیمت ۸ اینچی دیدیم و تنها با همین فکر که چقدر به درد کتاب خوندن می‌خوره به فکر خریدنش بودم. با این حال این فکر یهویی خیلی زود هم ناپدید شد)

و یکی از دلایل جذابیت سرفیس برای من همین مساله بود و با این‌که توی خانواده قبل از اون یه آپید داشتیم که کتاب‌خونی توش رو امتحان کرده بودم و چندان موفقیت‌آمیز نبود، این مساله رو به اشتراکی بود آیپد ربط داده بودم و نه به این‌که همون‌طور که ویندوز و لپتاپ برای من محیط مناسبی برای کتاب‌خونی نبود، آیپد (یا تبلیت‌های اندرویدی یا ویندوزی) به خاطر محیط شلوغ و امکانات زیادی که در اختیار آدم قرار می‌دن (کافیه دکمه‌ی وسط رو بزنی و وارد یه بازی یا مرورگر بشی) محیط مناسبی نیستن.

با کتاب‌خوان‌ها از دوران دبیرستان آشنایی کوچیکی داشتم. یه متن توی یکی از کتاب‌های آموزشی کانون زبان، کتاب‌خوانی که محمد داشت، (و کتاب‌خوان دیگه‌ای که بعدش گرفت که LCD داشت و تکنولوژی E-Ink نداشت) و کتاب‌خوان فرید ولی هیچ‌وقت به عنوان یه گزینه‌ی خوب در نظر نگرفته بودم‌شون تا این‌که پارسال نوشته‌ی جادی راجع به کیندل‌ش رو خوندم و واقعن جذبش شدم. و این‌جوری شد که تقریبن هفت ماه بعدش کیندل پیپروایت سفید رنگمو خریدم 🙂 و تا الان ازش خیلی راضی بودم.

نکته‌ای که باید بهش توجه کرد اینه که من از قبلش کتاب‌های کاغذی رو می‌خوندم و کیندل باعث نشد کتاب‌خون بشم، بلکه کمکم کرد بتونم حوزه‌ی خیلی وسیع‌تری از کتاب‌ها رو بخونم و ازشون لذت ببرم و به خاطر این مساله خیلی خوشحالم.

در مورد کتاب‌های شعر هم داستان مشابه همینه. فکر کنم دو سالی می‌شه مهدی گنجینه رو نوشته و روی کامپیوترم نصبش دارم (البته نه همیشه. مثلن الان هنوز نصبش نکردم بعد از چند وقت پیش که ویندوزم رو عوض کردم ??) ولی جز «اهل کاشانم» سهراب و شاید یکی دو تا شعر دیگه سراغ چیزهای دیگه‌ای نرفتم.

برای همین توی نمایشگاه کتاب امسال احتمالن کتاب‌های شعر (شاید اخوان و سهراب و فروغ و شاهنامه به همراه جلد اول نامه‌ی باستان) سهم بیشتری توی خریدم داشته باشن و بقیه‌ش رو هم یک‌سری رمان کلاسیک مثل ابله داستایوفسکی (که ترجمه‌ی قدیمی‌ای از اون رو خوندم و برام لذت‌بخش نبود و به پیشنهاد دوست کتاب‌خونم می‌خوام ترجمه‌ی به‌روزتری ازش رو بخونم) یا جنایات و مکافات و یک‌سری رمان که اسم شناخته‌شده‌تری دارن باشه. و بخش دیگه‌ایش هم به کتاب‌هایی تعلق می‌گیره که در حین بازدید از غرفه‌ها توجهم رو به خودشون جلب می‌کنن..

در جست‌وجوی چیزی بیشتر از پایان داستان

پیش‌نوشت: چند جلسه‌ای از جلسه‌های «داستان و فیلم» امیر پوریا شرکت کردم و یکی از حرف‌های جالبی که اون‌جا می‌گفت، در مورد توجه زیاد و بی‌موردمون به انتهای فیلم و به صورت کلی داستان بود.

یکی از مشکلاتی که در حال حاضر توی زندگیم باهاش روبرو هستم، حرص زیادم به آینده‌ست. به این معنی که مفهوم زندگی برام در آینده خلاصه می‌شه و از جایگاهی که الان توش هستم لذت کمی می‌برم. چیزی که قراره در آینده بهش برسم و این‌جور چیزها. از طرف دیگه، خاطرات گذشته، مثلن سال اول دانشگاه و خاطراتم توی کانون یاریگران، خاطرات خیلی خیلی خوبی هستن که الان می‌دونم دیگه تکرار نمی‌شن و دلم براشون تنگ می‌شه و می‌دونم اون زمان می‌تونستم بیشتر ازشون لذت ببرم و کم‌تر به فکر این باشم که آینده چی می‌شه.

تاکید زیاد امیر پوریا روی این مساله که توی فیلم‌ها و داستان‌ها، چیزی بیشتر از داستان و انتهای اون وجود داره که لذت بیشتری به آدم می‌ده (از مجموعه‌ی لذت‌های موعود، مثل لذت وعده‌داده‌شده‌ای که بعد از Honeymoon State توی رابطه‌ها وجود داره. شایدم لذت نیست و شادی یا چیز دیگه‌ایه؛ نمی‌دونم..)

برای همین دیشب «درباره‌ی مسخ» از ولادیمیر ناباکوف که در ادامه‌ی کتاب مسخ بود (ترجمه‌ی فرزانه طاهری، نشر نیلوفر) رو خوندم. بخشی که دفعه‌ی قبل که مسخ رو خونده بودم (و حس خاصی هم نسبت بهش نداشتم) ازش رد شده بودم. خوندم تا بفهمم جز نگاه به روند داستان و پایانش، چه نکات دیگه‌ای هست که توش جلب توجه می‌کنه (و کم‌کم که با این جزئیات و ریزه‌کاری‌ها آشنا شدم بسنجم ببینم تشخیص‌شون توی داستان برام لذت‌بخشه یا نه)

و برای همین هم فن تدوین فیلم به پیشنهاد امیر پوریا رو می‌خوام بخونم. تا فیلم‌ها رو بیشتر درک کنم و بفهمم.

در مورد مشکلاتی که با nginx داشتم و مهاجرت به https

اول این‌که عنوان دو بخش جدا داره: مشکلاتم با nginx و مهاجرت به https. خوشبختانه در مورد مهاجرت به https تا الان مشکلی نداشتم و امیدوارم Let’s Encrypt که این رو برام ممکن کرد پایدار بمونه تا در آینده هم مشکلی نداشته باشم.

در مورد مهاجرت به https خیلی ساده با این آموزش جلو رفتم و برای همین توضیح بیشتری در موردش نمی‌دم (و یجورایی برای مراجعه‌ی شخصی در آینده این‌جا می‌ذارمش)

بزرگ‌ترین مشکلم با Nginx سر اجرا کردن وردپرس و اسکریپت‌های دیگه‌ای که با PHP نوشته شدن توی یه زیر پوشه بود. (مثل همین بلاگ که توی زیرپوشه‌ی blog توی دامین ahmadalli.net قرار داره) و در نهایت هم از مواضع خودم عقب‌نشیتی کردم و برای این‌که سایت درست و حسابی کار کنه بیخیال آدرس‌های خوشگل (مثل /Page/2 و اینا) شدم.

در واقع مشکلم اینه که قواعد دامنه‌ها توی انجین‌ایکس توی بلاک‌های server و به شکل مجزا تعیین می‌شه و برای من راحت‌تر بود که به nginx بفهمونم که همه‌ی آدرس‌های دامنه‌ی دو برنامه‌نویس رو تحویل وردپرسش بده و بذار اون مدیریت کنه که چی باید به کاربر نمایش داده بشه ولی تلاشم برای فهموندن مفهوم مشابه راجع به درخواست‌هایی که به بلاگ خودم مربوط بود (یعنی مثلن ahmadalli.net/blog/aaa) با کلی آزمون و خطا با شکست مواجه شد و راهنمایی‌هایی که توی انجمن‌های مختلف بود هم کمکی بهم نکرد.

در نهایت به منتقل کردن اسکریپت‌های دیگه‌م به زیردامنه‌های دیگه (که می‌تونستن بلاک server مجزا برای خودشون داشته باشن) و آدرس‌های زشت توی بلاگم (یکی از نکات امیدبخش این بود که آدرس‌های وبلاگ محمدرضا شعبانعلی هم مدت‌ها زشت بود :-D) رضایت دادم تا کارم راه بیوفته.